×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عمومی

پرستاری

× لطفا نظر بدهید
×

آدرس وبلاگ من

rezaab23.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rezaab23

عشق وازدواج!

 

شاگردی از استادش پرسيد:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترين
شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته
باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچينی!"
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسيد: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد:
"هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به
اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم ."
استاد گفت: "عشق يعنی همين!"



شاگرد پرسيد: "پس ازدواج چيست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور.
اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد
پرسيد شاگرد را که چه شد و او در جواب گفت:
"به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم.
ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم يعنی همين!!"

چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 - 11:41:36 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم